نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازی شیطون و بلا

سلام دختر عزیزم الان خوابی (الان یک ربع گذشت دوباره اومدم تا نوشتم خوابی بیدار شدی )امروز نمی خواستم بذارم بخوابی شبا دوباره بد میخوابی به زور ساعت 12 و 30 دقیقه دیخوابی دیشب از بیست دقیقه به ده خاموشی زدیم تا 12 و نیم خوابیدی   شیرین مامان دیگه داری کم کم مستقل میشی صبحهایی که تخم مرغ میخوری برات آبپزش میکنم بعد مکعب های کوچولوش میکنم با چنگال میخوری عاشق غذا خوردن با چنگالی   عسل خانم وقتی بهت میگم برو بشین تا فلان چیزو بیارم میری میشینی یا وسط آشپزخونه میشینی چند روز پیش داشتم کابینت ها رو تمیز میکردم بهت گفتم مامان دستمال رو بهم بده دستمال رو زمین کنار پات بود دولا شدی بهم دادی قربونت بشم سفره رو هم میبری کمک مامان دیر...
29 مهر 1390

هرچند با تاخیر (سفرنامه مشهد 4* بازگشت*)

روز پنج شنبه صبح ساعت 4 بیدار شدم نماز خوندم و ددی رو صدا کردم بنده خدا دیشب همه وسایل رو گذاشته بود توی ماشین و فقط لباسهامون رو عوض کردیم و نازی هم جاشو آماده کرده بودیم گذاشتیم تو ماشین و رفتیم از امام رضا خدا حافظی کردیم و راه افتادیم من تقریبا از ملک آباد تا بعد نیشابور رو خواب تشریف داشتم بنده خدا بابایی تنها موند دیگه نازی هم حدودهای 8 و 9 بیدار شد ما هم نمی دونم کجا نگه داشتیم صبحونه خوردیم و راه افتادیم نازگلی از ماشین بدش می آمد اینقدر عقب جلو کرد ما رو کشت برای ناهارم بعد دامغان نگه داشتیم یه جایی بود پر مگس ما هم بساطمون رو جمع کردیم نماز خوندیم راه افتادیم آخه دامغان یک کیلو پسته خریدیم به نیت خودکشی بیشترشو خوردیم خیلی گر...
26 مهر 1390